پست92

ساخت وبلاگ
صدای زنگ، باعث شد پروین که با صدای بلند داستان زیبایی را برای جمشید می خواند، سرش را بلند کرد.
معمولا این ساعت روز کسی نمی آمد و نمی رفت.
مگر از قبل هماهنگ کرده باشد.
نه اینکه خانه شان قانون یا مقررات خاصی داشته باشد ها...
نه اصلا!
فقط کسی را زیاد نداشتند که رفت و آمد کنند.
دوست و آشنا هم معمولا در مهمانی ها بود یا جشن به خصوصی!
یکی از خدمتکارها در حالی که دست خیسش را با روپوش سفیدش خشک می کرد با عجله از آشپزخانه بیرون آمد.
جمشید با آرامش فنجان چای به اش را به لب هایش نزدیک کرد و گفت: خانم ادامه نمی دی؟
-کنجکاوم بدونم کی دم دره.
نگاهش میخ آیفون بود که خدمتکار گوشی را برداشت.
مکالمه اش کوتاه بود که برگشت و گفت: خانم، آقایی به اسم پژمان هستن.
رنگ از صورت پروین و چای هم در گلوی جمشید پرید.
-چیکار کنم خانم؟
پروین با بهت و ترس به جمشید نگاه کرد.
جمشید کمی خونسردتر بود.
بدون اینکه خدمتکار را حساس کند گفت: راهنماییشون کنید داخل!
پروین فورا سرش را برگرداند و نگاهش کرد.
جمشید با آرامش گفت: آروم باش خانم.
چطور از آرامش حرف می زد وقتی قلبش عین یک دیوانه به جان قفسه ی سینه اش افتاده بود؟
خدمتکار گوشی آیفون را گذاشت و به سمت در رفت.
در را باز کرد و همان جا برای استقبال ایستاد.
پروین، دست جمشید را در دست گرفت و محکم فشار داد.
درکش می کرد.
مردی که همه فکر می کردند مرده یک هو زنده و سرحال بعد از 20 سال مقابلشان بود.
پروین از استرس زیاد از جایش بلند شد.
جمشید نگران نگاهش کرد.
زیاد طول نکشید که مردی با ته ریش و تیپی ساده و عامی وارد شد.
باز هم عین دفعه قبل با کنکاش به اطرافش چشم دوخت.
انگار به دنبال تغییر خاصی بود.
جلو آمد و بدون اینکه پروین به نظرش آشنا برسد سلامی داد و گفت: می خوام پروینو ببینم.
پروین گیج و گنگ نگاهش کرد.
اصلا متوجه منظورش نشده بود.
جمشید ویلچرش را تکان داد و گفت: بفرمایید بشیند صحبت کنیم.
پروین دستی برای خدمتکار تکان داد که متوجه شود باید پذیرایی کند.
پژمان روی مبل نشست و گفت: خودش نیست؟
پروین روبرویش نشست.
یعنی واقعا او را نشناخته بود؟
جمشید اشاره ای به پروین کرد و گفت: اینم پروین خانم.
پژمان نگاهش را بر روی پروین زوم کرد.
اصلا این زن خوش چهره ی چشم آبی را نمی شناخت.
-اومدم دنبال بچه هام.
پروین جا خورد.
کمی تا قسمتی نزدیک به سکته!
جمشید لبخندی زوری زد و گفت: اول خودتونو معرفی می کنید؟
-پژمانم، چندسال نبودم، خوب عیش و نوشتونو با داراییم کردین، دیگه بسه، همه رو ذره ذره ازتون می گیرم.
دیالوگ هایش را درست و تمیز از بر بود.
جمشید اخم کرد و گفت: کدوم دارایی؟ مهریه ای که بعد از طلاق به پروین بخشیدی، حقش بود و حلال، از چی حرف می زنی مرد حسابی؟
واقعا نمی دانست از چه حرف می زند.
او نه زن اضافه ای داشت نه یادش می آمد بچه ای داشته باشد.
او سوگلش را داشت به همراه دو دخترش!
-لازم نیست سر من شیره بمالید، راست و حسینی اومدم، پس هرچی تو چنته دارین رو کنین، قبل از اینکه از راه قانون وارد بشم که آبروریزی بشه.
پروین به حرف آمد و گفت: منو میشناسی؟
-مگه زنم نبودی؟
جمشید بی اختیار گفت: آدم کی هستی؟
پژمان جا خورد.
پروین هم متعجب به جمشید نگاه کرد.
-تو حتی زن سابقتو نمی شناسی، درسته 20 سال گذشته اما نه اونقد که نشناسیش بعد از چیزی حرف می زنی که از پایه و اساس دروغه؟ از طرف کی پر شدی؟ اصلا این 20 سال کجا بودی که الان سروکله ات پیدا شده؟
بلند شد و زد به شارلاتان بازی!
-کور خوندی که بخوای یه قرون از پولی که به این زنیکه ی فاسد دادم رو بالا بکشی، همه تونو می کشم به دادگاه، همون سالا که زیرپاش نشستی و اغفالش کردی باید می فهمیدم طمع چیو داری...
پروین داد زد: از خونه ی من برو بیرون!
-میرم اما دفعه دیگه با پلیس میارم و احضاریه!
-منتظریم.
پژمان پوزخندی زد و گفت: از حالا به بعد نوبت منه.
پروین داد کشید: بیرون!
پژمان عمیق نگاهشان کرد و با انگشت اشاره اش خط و نشان کشید.
پروین هنوزهم محکم و برنده نگاهش می کرد.
پژمان بدون لحظه ای معطلی رفت.
پروین عین یک خرابه روی مبل آوار شد.
جمشید فورا دستش را گرفت و گفت: هیچ خطی نمی تونه بکنه، هیچ مدرکی نداره، حتی تورو نشناخت.
-مهم نیست که مدرکی نداره، چون خطایی نکردم که مدرکی داشته باشم، نگرانم که زنده بودنش به گوش پوریا و حاجی برسه...چطوری این قضیه رو جمع کنیم؟
-درست میشه، خودم حلش می کنم.
پروین با امیدواری نگاهش کرد که جمشید پشت دستش را بوسید.
-هیچ چیزی تو این دنیا حق نداره همسر منو اذیت کنه.

قوت قلب دادن های جمشید عین بهشت بود.
نداشتن این مرد، می توانست دنیا را برایش جهنم کند.
-ممنونم که عین همیشه کنارمی.
جمشید فقط لبخند زد.
برای این زن جان می داد.
******************

رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 207 تاريخ : پنجشنبه 5 بهمن 1396 ساعت: 22:53