پست102/ویرانی

ساخت وبلاگ

آرین دقیق به پدرش نگاه کرد.

حتی استدلال های دانیال هم بچگانه بود.

-نوروزخان مجبورم کرد، با هزار جور حیله و کلک پای اون صیغه محرمیت لعنتی تو خواستگاری نشستم.هرچند دلیل اصلی قبول لیلی فرار از فریبا بود.حداقل اینجوری کمتر تو تیررسش بودم. اما دووم نیورد.

دست مریم را گرفت و فشرد.

-تو مهمونی که چندماه بعدش برگذار کردن، مست شدم، هوش و حواسم رفت، لیلی به نظرم طناز اومد، تو ذهنم اومد که زنمه، حلالمه، اشکالش چیه؟

نفس عمیقی کشید و گفت:نمی خواستم اینجوری بشه اما شد. آتو دادم دست لیلی، نمی دونستم چقدر بی احتیاطی کردم که حامله شد، اونوموقع ها مریم بود. خانواده اش اگه می فهمیدن من یه زن صیغه ای دارم که حامله اس خودمو به آب و آتیش هم می زدم راضی به ازدواجمون نمی شدن. لیلی هم با حاملگیش ازم سواستفاده کرد. بهم گفت بچه رو نمی دازم و ننداخت، اینقد پافشاری کرد تا آنیل به دنیا اومد...

صورتش دوباره درهم فرو رفت.

-صبر کردم بعد از دنیا اومدن آنیل چند روز بگذره، شنیدم لیلی افسردگی بعد از زایمان گرفته، جوری که اگه آنیل جلوش می مرد هم اهمیت نمی داد، رفتم سراغش، وقتی گفتم می برمش اهمیتی نداد. حتی وقتی بغلش کردم که ببرمش بازم بی اهمیت بود.

مریم با تاسف گفت:چیکار کردی دانیال؟

-نمی دونستم که این حالت های برای زنی که زایمان کرده طبیعیه، گفتم اونم عین من بچه رو نمی خواد، بی تفاوته، عکس العملش اونقد سرد و نفرت انگیز بود که خیالم از لیلی راحت شد که اگه آنیل رو ببرم هیچیش نمیشه، قبلش با یکی از آشناها هماهنگ کردم که آنیل رو بدم بره، ته دلم پر از عذاب وجدان بود. یه ترسی تو دلم واهمه انداخته بود.وقتی تحویل اون خانواده دادمش ترسیدم، باور کن مریم...من رفتم اما نیم ساعت نشده برگشتم.برگشتم که دخترمو برای خودم نگه دارم، گفتم میام از خانواده ات خواستگاریت می کنم، رک میگم یه دختر دارم، گفتم میام التماسشون می کنم اما وقتی برگشتم آنیل نبود. خانواده ای که بهشون دادمش هم نبود، مرغ سرکنده شدم. اینقد پیگیر شدم تا پیداشون کردم اما گفتن یه مرد اومد آنیل رو ازشون گرفته و رفته. گفت تهدیدشون کرده، اما نشونی که دادن زیاد مطابق با مهرداد نبود که برم سراغش، تمام این سالها فکر کردم دخترمو از دست دادم، نمی دونستم زیر گوشم داره قد می کشه...به ولا نمی دونستم..به علی نمی دونستم...

شانه هایش مردانه لرزید.

-لیلی هیچ وقت سراغ آنیل رو ازم نگرفت، هیچ وقت نیومد سراغم بگه دخترم رو چیکار کردی؟ منم هیچ وقت بخاطر خبطی که کردم نرفتم سراغش.جراتش رو نداشتم. محکوم من بودم.تمام این سالها عذاب وجدانش رو داشتم اما کاری ازم برنمی اومد.برای پیدا کردنش حتی به پلیسم گفتن. اما سرنخی نبود.هیچ وقت پیداش نکردم، ...

آرین لب زد:چرا نرفتی سراغ مهرداد؟

-مهرداد منطقی ترین آدمیه که شناختم اما برای کاری که من کردم خطرناک ترین آدم بود. از وقتی فهمید لیلی حامله اس تهدیدم می کرد، لیلیم با او بچه مدام بهم اخطار می داد. نمی تونستم برم سراغش.اما دورادور حواسم بهش بود، خبری از آنیل کنارش نبود. بعدم که یه مدت رفتن خونه روستایی نوروزخان، دیگه هی وقت خبری ازش نشد.

آرین از جایش بلند شد و گفت:من و مامان و بقیه هیچی، اما امیدوارم آنیل شمارو ببخشه.

از اتاق بیرون زد.

مریم سر دانیال را روی شانه اش گذاشت و گفت:اندازه ی رضایت گرفتن از خانواده ی مقتول باید سعی کنی از آنیل بخشش بخوای.امشب اون دختر با شنیدن حقیقت نابود شد.

خدا کند آنیل همان دختری باشد که بارمان بارها و بارها از او تعریف کرده بود.

دختری که بارمان به او شناسانده بود دل بزرگی داشت.

اما دختری که قرار بود خودش بشناسد، ممکن بود روی دیگر سکه باشد.

****************************                                                               

تمام عزاداریش برای همان شب بود.

فردایش که بلند شد همان آنیل سابق بود.

انگار نه انگار که چیزی شنیده و شبی به اندازه ی جهنم را طی کرده است.

روبروی مهرداد که برای صبحانه نشست گفت:یه توضیح کامل بهم بدهکارین.

مهرداد مستقیم نگاهش کرد.

صورتش گرفته  و زیر چشمش هاله ای سیاه رنگ نشسته بود.

دستش وقتی فنجان چای را برداشت کمی می لرزید.

نگاهش بی قرار بود و انگار زور می زد با قورت دادن آب دهانش گلوی خشکش را تازه کند.

این دختر رسما مریض بود.

-خوبی بابا؟

اگر بی احترامی نبود پوزخند می زد.

دسته گلی که دیشب به آب داده بودند آنقدر شوک داشت که الان پرسیدن حالش مسخره ترین سوال عالم باشد.

-بهتر از اینم میشه؟

طناز دست روی دست آنیل گذاشت و گفت:دخترم...

آنیل فورا دستش را کشید و گفت:خوبم، فقط بهم بگید چی شد؟ از اول داستان رو بگید.

مهرداد با اضطراب و دلسوزی گفت:همونقدرم که گفتم اشتباه بود، بیشتر دونستنش فایده ای نداره.

چای مقابلش را پس زد و با نگاهی سرد رو به مهرداد گفت:لیلی چرا منو نخواست؟

-افسردگی بعد از زایمان داشت. اونقدری شدید بود که ممکن بود هر بلایی سرت بیاره، حتی یه بارم که از گشنگی بیش از حد گریه می کردی، بلندت کرده بود که بزندت زمین که خدمتکارا بهش رسیدن و با هزار جور کلک تورو ازش گرفتن که آسبی بهت نرسونن، تا مدت ها این افسردگی باهاش بود.

-وقتی رفتم پیشش، 9 سال پیش، می دونست دخترشم نه؟ برای همین قبل از مرگش هرچی داشت رو به نامم زد ها؟

-می دونست.

-از کجا؟

-وقتی تورو از اون خانواده گرفتم رفتم سراغش، بهش گفتم که خودش و دانیال چه غلطی کردن اما تو حال خودش نبود، اصلا نفهمید دارم چی میگم، برای همین تورو برداشتم و با خودم بردم، به اسم خودم و طناز برات شناسنامه گرفتم،چند مدت بعدش که حالش خوب شد، اومدم سراغم، زور زد که تورو ازم بگیره اما ما خیلی بهت وابسته شدیم، غیر از اون می ترسیدم بازم بلایی سرت بیاره یا دانیال بفهمه که بچه پیش ماست و بیاد سراغت، تورو بهش ندادم،تهدیدشم کردم اگر به کسی چیزی بگه تورو برمی دارم و می برم، ازم کینه گرفت، رفت. از اصفهان رفت و دیگه هم برنگشت. حتی بخاطر همین کینه هرچیزی که به نامش بود و قرار بود عادلانه بین هردوی ما تقسیم بشه رو هم نداد.لج کرده بود.اما حواسم بود آدم گذاشته بود که خبر سلامتیت رو همیشه براش ببرن.

-اگه دانیال پیداش نمی شد هیچ وقت بهم می گفتین من دختر لیلی ام؟

مهرداد رک گفت:نه!

-چرا؟

-با اتفاقی که واسه دانیال افتاد، هیچ وقت فکر نمی کردم سروکله اش پیدا بشه، اینجوری به اجازه شم برای ازدواجت احتیاج نداشتی اما وقتی بارمان دوباره پیداش کرد...

آنیل صندلی را عقب کشید و بلند شد.

-می خوام فکرم آزاد بشه. هنوز خیلی سوال دارم که بپرسم و جواب بگیرم اما الان با این حجم دونسته هام...می خوام یکم هوا بخورم...

زخمی شده بود.

زخمیش کرده بودند.

چرا سهمش یک زندگی نرمال نبود؟

*************************

 

رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 211 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 21:33